[۵/۲۵, ۲۰:۴۵] .: وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

و اوست کسی که خلق را ابتداء میکند و بعد از مدتی اعاده میکند (به حالت اول)، و این اعاده به صورت اول اسان تر است بر او ، و برای اوست مثل اعلی در اسمانها و زمین است و او عزیز حکیم است


ایه در مقام بحث معاد است لکن به شیوه اسمائی اسم( هو الذی یبدا الخلق ثم یعیده ) اگر کسی شوون و صنوف این اسم را بداند اصلا بحث معاد و اعاده انسان برای قیامت یا رجعت آسان است مشگلاینست که او و اسماءش را نشناختیم اسم ان حقیقت این کار میکند خود ان حقیقت کیست برایش مثل اعلی ،ذهن ما مانوس به تشبیه است ولی چه طور ان حقیقت (لیس کمثله شئ )را میشود شناخت ،جزء با مثل اعلی ،که همان راه اسماء ست ، و البته قبل از ان مثل هایی هست برای فهم امام و اسماء از امور معنونی و محسوس ولی بعد از رسیدن به امام به اسم فعل الهی،ان مثل اعلی ،از ان مشکات خداوند را میتوان شناخت با این وجود باز او در شناخت هم عزیز حکیم است هم دور از درست است عزیز است در احاطه فهم ما نمی اید و هم حکیمانه ست که لازمِ فهم ما از خودش را قرار داده
عزیز و حکیم است در یبدء الخلق ثم یعیده ،که کسی مانع او نمیتواند باشد در این مسیر ،و حکمیانه این مسیر طی میشود
و الله العالم الهادی


مرجع ضمیر «هو» مصدر فعل «یعید» و مرجع ضمیر مجرور «علیه» خداوند است که از «هو الذى» مستفاد است. لازم به ذکر است که افعل تفضیل «أهون» به معناى «هیّن» است. افعل تفضیل آوردن آن، احتمالاً، براى تقریب به ذهن مخاطبان است.دانشنامه


وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ، ابتدا و اعاده خلق بدست اوست از شوون قدرت هو ست (هو الذی یبدا الخلق و یعیده )
( یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یرجع الیه) ،این اعاده با ثم امده که با مدت زمانی خاص و چه بسا به حسب هر شئ فرق دارد


وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ این اعاده برای حق تعالی آسان است یا اسان تر است نسبت به ابتدای خلق ،یعنی ایه از ایات دلیل معاد است و چه اسان و چه اسان تر گفتن برای حق تعالی به جهت انس ذهن مخاطب است والا حق تعالی صعب و اسان برایش معنا ندارد جدال احسن با منکرین معاد است والا( لیس له حال حتی یسبق له حال حالا )

وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ، یعنی این سخن یعنی اسان و آسان تر وجه ی تمثیلی و مماشاتی با خلقاست والا تعالی شانه برای او مثل اعلی ست نه هر مثلی، چون او( لیس کمثله شئ)
و شما باید با مثال بفهمید چاره نیست ولی سعی کنید با مثل اعلی بفهمید

فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ، در اسمانها و زمین مثل اعلی از اوست او عزیز است از هر مثل غیر اعلی او حکیم است که راه مثل را برای فهماندن خودش باز کرده اگر چه از فهم عمق ذاتش عزیز است و کسی بدان راه نیست که عنقا شکار کس نشود دام باز چین


نزول

عکرمة گوید: کفار از موضوع احیاء موتى و زنده شدن مردم پس از مرگ در شگفتى و تعجب افتاده بودند سپس این آیه نازل گردید.


الرّسول (صلی الله علیه و آله)- نَحْنُ کَلِمَهًُْ التَّقْوَی وَ سَبِیلُ الْهُدَی وَ الْمَثَلُ الْأَعْلَی وَ الْحُجَّهًُْ الْعُظْمَی وَ الْعُرْوَهًُْ الْوُثْقَی.

پیامبر (صلی الله علیه و آله)- ما همان کلمه‌ی تقوا و راه هدایت و نمونه‌ی والا و حجّت بزرگ و ریسمان محکم [هستیم].

الصّادق (علیه السلام)- عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)حدیث طویل یقول فیه وَ قَوْمٌ وَصَفُوهُ بِیَدَیْنِ فَقَالُوا یَدُ اللهِ مَغْلُولَة وَ قَوْمٌ وَصَفُوهُ بِالرِّجْلَیْنِ فَقَالُوا وَضَعَ رِجْلَهُ عَلَی صَخْرَهًِْ بَیْتِ الْمَقْدِسِ فَمِنْهَا ارْتَقَی إِلَی السَّمَاءِ و وَصَفُوهُ بِالْأَنَامِلِ فَقَالُوا إِنَ مُحَمَّداً قَالَ إِنِّی وَجَدْتُ بَرْدَ أَنَامِلِهِ عَلَی قَلْبِی فَلِمِثْلِ هَذِهِ الصِّفَاتِ قَالَ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ یَقُولُ رَبِّ الْمَثَلِ الْأَعْلَی عَمَّا بِهِ مَثَّلُوهُ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَی الَّذِی لَا یُشْبِهُهُ شَیْءٌ وَ لَا یُوصَفُ وَ لَا یُتَوَهَّمُ فَذَلِکَ الْمَثَلُ الْأَعْلَی.

امام صادق (علیه السلام)- حنان‌بن سدیر نقل می‌کند: امام صادق (علیه السلام) فرمود: ... گروهی می‌گویند: [خداوند] دو دست دارد و گفتند: دست خدا [با زنجیر] بسته است. (مائده/۶۴). گروهی او را به داشتن دو پا وصف کردند و گفتند: «پای بر صخره بیت المقدّس نهاد و از آنجا به آسمان بالا رفت. و او را دارای انگشت شمردند و گفتند: محمّد (صلی الله علیه و آله) فرموده است: «من خنکی انگشتانش را بر دلم دریافتم» برای این وصف‌ها است که خداوند فرمود: رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُون، پروردگار نمونه‌های برتر از آنچه نمونه‌های او آوردند است و برای خدا است نمونه‌ی برتر که چیزی به او شبیه نیست و وصف او شایسته نیست و در وهم نیاید، این است نمونه‌ی برتر».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۴۶۶

بحار الأنوار، ج۵۵، ص۳۰/ نورالثقلین

مصادیق ابتداء :

مصادیق یعیده :
روزها و ماهها و سالها
حیات گیاهان با امدن بهار
[۵/۲۶, ۱۵:۵۴] .: ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلاً مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (۲۸)

و برای شما مثالی از خودتان میزند ایا غلامان و کنیزان شما ،شریکان شما در انچه ما روزی شما کردیم ، میترسید از انان همچون یکی از خودتان (یعنی از این عبید و اماء چون احرار از انان میترسید و کاری دستشان نمیدهید ، امری مستقل دست شان نمیدهید چطور خداوند متعال شریک مستقلی از ملائکه یا مثل مسیح را شریک خود گیرد) اینچنین ما ایات مان را تفصیل میدهیم برای قومی که تعقل میکنند

بعد از اینکه فرمود برای خداوند مثل اعلی است یک مثالی زد که شما در زندگی روز مره کسی از نزدیکان خودتان ،زیر دستان خود را که مملوک شما هستند و در یک ردیف هستید هر دو روزی خوار ما هستید را مستقل در امر خود نمیکنید ،ما چنین کنیم چنین کنیم که ردیف ما با مخلوق مان دو تا ست

کسی بلکه کسانی این سخنان را میفهمند که (قوم یعقلون) باشند ،دسته جمعی قومی قیام کرده باشند برای تعقل و عقال از جهل و شهوت ،یعنی یک خود کنترلی درونی در اجتماع خود پیاده کرده باشند و جامعه و جو آن آرام باشد برای فهم و حقیقت

مِنْ أَنفُسِکُمْ»: منتزع و برگرفته از اوضاع و احوال خودتان. «هَلْ لَکُمْ؟»: حرف (هَلْ) برای استفهام است و در اینجا مراد توبیخ و نفی است. «سَوَآءٌ»: مساوی در تصرّف در دارائی و اموال. «کَخِیفَتِکُمْ أَنفُسَکُمْ»: همان گونه که از خودتان، یعنی از آزادگان همچون خود ترس دارید.الکتاب


نزول

«شیخ طوسى» گوید: سعید بن جبیر گوید: اهل جاهلیت در هنگام تلبیه (لبیک گفتن) به این جملات «لبّیک، اللّهمّ لبّیک، لبّیک لاشریک لک الّا شریک هو لک تملکه و ما ملک» مى پرداختند سپس این آیه براى رد گفتار آنان نازل گردید
[۵/۲۶, ۱۵:۵۴] .: س:چشم سوم چیست ج :چشم سوم یا چاکرایی سوم در نظر هندوها یک مفهوم عرفانی و باطنیست یک چشم نامرئی که معمولاً در پیشانی میدانند لذا هندو ها یک علامت رنگی بر پیشانی میزنند این چشم ادراکی فراتر از دید معمولی میدهد.از طریق مدیتیشن، یوگا قوی شده،نشان‌دهنده ذهن ناخودآگاه است و میگویند ارتباط مستقیمی با «برهمن» دارد،توانایی ارتباط با دنیا را میدهد و کمک میکند که از گذشته و آینده پیام دریافت کنند این مفهوم نزدیک ترین مفهوم به عقل در روایات است که اگر احیاء شود(کان مستدرکا لما فات و واردا علی ما آت)عقل نورانی شده گذشته و اینده را ساپرت میکند فإذا کان تأیید عقله من النّور کان عالما، حافظا، ذاکرا، فطنا، فهما فعلم بذلک کیف و لم و حیث و عرف من نصحه و من غشّه، فإذا عرف ذلک عرف مجراه و موصوله ومفصوله و أخلص..


س:الان اون روش هایی هم که ارایه می کنند برای دستیابی به چشم سوم مجازه؟
ج: نه ، چرا با روش احیای عقل که در سنت امده دنبال نکنه
:چه روشی استاد توضیح می دهید؟
: تو پادکست صوتهای روانشناسی مدیریت شخصی را گوش کنید
(روش سیر و سلوک عقل وجنود عقل که فرمودند اعرفوا العقل و جنوده و الجهل و جنوده تهتدوا روش سیر و سلوکی اهل البیت که متاسفانه ناشناخته ست وباید عرفان را بر اساس ان باز نویسی کرد بهترین روش روانشناسانه و درونی است محشر است باب اول اصول کافی و بحار موضوعش همین است اب در کوزه وما تشنه لبان میگردیم


الخصال أَبِی عَنْ سَعْدٍ وَ الْحِمْیَرِیِّ مَعاً عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِیهِ فَجَرَی ذِكْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ [۱] عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ [۲] فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِیماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِی قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِیّاً فَقَالَ
لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یُقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَكْبَرْتَ فَلَعَنَهُ ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً فَلَمَّا رَأَی الْجَهْلُ مَا أَكْرَمَ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ [۱] یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ قَوَّیْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَیْتَ [۲] بَعْدَ ذَلِكَ أَخْرَجْتُكَ وَ جُنْدَكَ مِنْ رَحْمَتِی قَالَ قَدْ رَضِیتُ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً فَكَانَ مِمَّا أَعْطَی الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِینَ الْجُنْدَ الْخَیْرُ وَ هُوَ وَزِیرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِیرُ الْجَهْلِ وَ الْإِیمَانُ وَ ضِدَّهُ الْكُفْرَ وَ التَّصْدِیقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ وَ الرَّجَاءُ [۳] وَ ضِدَّهُ الْقُنُوطَ وَ الْعَدْلُ وَ ضِدَّهُ الْجَوْرَ وَ الرِّضَا وَ ضِدَّهُ السُّخْطَ وَ الشُّكْرُ وَ ضِدَّهُ الْكُفْرَانَ وَ الطَّمَعُ وَ ضِدَّهُ الْیَأْسَ وَ التَّوَكُّلُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الرَّأْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْغِرَّةَ وَ الرَّحْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْغَضَبَ وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْحُمْقَ وَ الْعِفَّةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَتُّكَ وَ الزُّهْدُ وَ ضِدَّهُ الرَّغْبَةَ وَ الرِّفْقُ وَ ضِدَّهُ الْخُرْقَ وَ الرَّهْبَةُ وَ ضِدَّهَا الْجُرْأَةَ وَ التَّوَاضُعُ وَ ضِدَّهُ التَّكَبُّرَ وَ التُّؤَدَةُ وَ ضِدَّهَا التَّسَرُّعَ وَ الْحِلْمُ وَ ضِدَّهُ السَّفَهَ وَ الصَّمْتُ وَ ضِدَّهُ الْهَذَرَ وَ الِاسْتِسْلَامُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِكْبَارَ وَ التَّسْلِیمُ وَ ضِدَّهُ التَّجَبُّرَ وَ الْعَفْوُ وَ ضِدَّهُ الْحِقْدَ وَ الرِّقَّةُ وَ ضِدَّهَا الْقَسْوَةَ وَ الْیَقِینُ وَ ضِدَّهُ الشَّكَّ وَ الصَّبْرُ وَ ضِدَّهُ الْجَزَعَ وَ الصَّفْحُ وَ ضِدَّهُ الِانْتِقَامَ وَ الْغِنَی وَ ضِدَّهُ الْفَقْرَ [۴] وَ التَّفَكُّرُ وَ ضِدَّهُ السَّهْوَ وَ الْحِفْظُ وَ ضِدَّهُ النِّسْیَانَ وَ التَّعَطُّفُ وَ ضِدَّهُ الْقَطِیعَةَ وَ الْقُنُوعُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الْمُوَاسَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمَنْعَ وَ الْمَوَدَّةُ وَ ضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ وَ الْوَفَاءُ وَ ضِدَّهُ الْغَدْرَ وَ الطَّاعَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَعْصِیَةَ وَ الْخُضُوعُ وَ ضِدَّهُ التَّطَاوُلَ وَ السَّلَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ وَ الْحُبُّ وَ ضِدَّهُ الْبُغْضَ وَ الصِّدْقُ وَ ضِدَّهُ الْكَذِبَ وَ الْحَقُّ وَ ضِدَّهُ الْبَاطِلَ وَ الْأَمَانَةُ وَ ضِدَّهَا الْخِیَانَةَ وَ الْإِخْلَاصُ وَ ضِدَّهُ
الشَّوْبَ [۱] وَ الشَّهَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَادَةَ [۲] وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْغَبَاوَةَ [۳] وَ الْمَعْرِفَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِنْكَارَ وَ الْمُدَارَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمُكَاشَفَةَ وَ سَلَامَةُ الْغَیْبِ وَ ضِدَّهَا الْمُمَاكَرَةَ وَ الْكِتْمَانُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْشَاءَ وَ الصَّلَاةُ وَ ضِدَّهَا الْإِضَاعَةَ وَ الصَّوْمُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْطَارَ وَ الْجِهَادُ وَ ضِدَّهُ النُّكُولَ وَ الْحَجُّ وَ ضِدَّهُ نَبْذَ الْمِیثَاقِ وَ صَوْنُ الْحَدِیثِ وَ ضِدَّهُ النَّمِیمَةَ وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ وَ ضِدَّهُ الْعُقُوقَ وَ الْحَقِیقَةُ وَ ضِدَّهَا الرِّیَاءَ وَ الْمَعْرُوفُ وَ ضِدَّهُ الْمُنْكَرَ وَ السَّتْرُ وَ ضِدَّهُ التَّبَرُّجَ وَ التَّقِیَّةُ وَ ضِدَّهَا الْإِذَاعَةَ وَ الْإِنْصَافُ وَ ضِدَّهُ الْحَمِیَّةَ وَ الْمِهْنَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَغْیَ وَ النَّظَافَةُ [۴] وَ ضِدَّهَا الْقَذَرَ وَ الْحَیَاءُ وَ ضِدَّهُ الْخَلْعَ وَ الْقَصْدُ وَ ضِدَّهُ الْعُدْوَانَ وَ الرَّاحَةُ وَ ضِدَّهَا التَّعَبَ وَ السُّهُولَةُ وَ ضِدَّهَا الصُّعُوبَةَ وَ الْبَرَكَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَحْقَ وَ الْعَافِیَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ وَ الْقَوَامُ وَ ضِدَّهُ الْمُكَاثَرَةَ وَ الْحِكْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْهَوَی وَ الْوَقَارُ وَ ضِدَّهُ الْخِفَّةَ وَ السَّعَادَةُ وَ ضِدَّهَا الشَّقَاءَ [۵] وَ التَّوْبَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِصْرَارَ وَ الِاسْتِغْفَارُ وَ ضِدَّهُ الِاغْتِرَارَ وَ الْمُحَافَظَةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَاوُنَ وَ الدُّعَاءُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِنْكَافَ وَ النَّشَاطُ [۶] وَ ضِدَّهُ الْكَسَلَ وَ الْفَرَحُ وَ ضِدَّهُ الْحَزَنَ وَ الْأُلْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْفُرْقَةَ وَ السَّخَاءُ وَ ضِدَّهُ الْبُخْلَ فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِی نَبِیٍّ أَوْ وَصِیِّ نَبِیٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنْ مَوَالِینَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَكُونَ فِیهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّی یَسْتَكْمِلَ وَ یَتَّقِیَ مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ یَكُونُ فِی الدَّرَجَةِ الْعُلْیَا مَعَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ علیهم السلام وَ إِنَّمَا یُدْرَكُ الْفَوْزُ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ مُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاكُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِهِ.


المحاسن بَعْضُ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ وَ إِفْطَارُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ صَوْمِ الْجَاهِلِ وَ إِقَامَةُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا وَ لَا نَبِیّاً حَتَّی یَسْتَکْمِلَ الْعَقْلَ وَ یَکُونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمِیعِ أُمَّتِهِ وَ مَا یُضْمِرُ النَّبِیُّ فِی نَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنِ اجْتِهَادِ الْمُجْتَهِدِینَ وَ مَا أَدَّی الْعَاقِلُ فَرَائِضَ اللَّهِ حَتَّی عَقَلَ مِنْهُ وَ لَا بَلَغَ جَمِیعُ الْعَابِدِینَ فِی فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ إِنَّ الْعُقَلَاءَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ
[
[۵/۲۷, ۰۷:۱۰] .: بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ

بلکه کسانی که ظلم کردند به غیر علم تبعیت از هوی خودشان میکنند پس کسی که خدا گمراهش کرده چه کسی او را هدایت میکند و برایشان هیج ناصری نیست

بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ
در ایات قبلی حرف از توحید و نفی شرک بود اینکه شما عبید و اماء را شریک کار خود نمیکنید چه طور خدا شریک دارد حالا با بل اضرابی ،از بحث قبل عدول کرده و ریشه این شرک را تبعیت از اهواء میداند البته قبل از ان انها را توصیف به ظلموا میکند هم( ظلموا) هم (تبع اهواءهم)
ظلم باعث میشود تبعیت از هوی کنند یا تبعیت از هوی ، باعث میشود ظلم کنند؟ هر دو هست رابطه دو طرفی ست
اگر این ظلم عالم ذری باشد ان کمی که در بخت خود در ملکوت وجود خویش قرار داده اند تجسم ش در این عالم تبعیت هوی میشود
یا اینکه مراد از ( الذین ظلموا ) ظلم در عمل است یعنی ظلم در عمل، سبب میشود تبعیت هوی کند در اعتقادات .
بعد از این ظلم و تبعیت هوی ،انرا توصیف میکند به گمراه کردن الهی حالاممکن است این منزل و درکه سوم باشد بعد از درکه ی ظلم و درکه ی تبعیت هوی ،
کسی به اینجا برسد ناصرین برایش نیست، در دنیا و اخرت یکسری را خدا ناصرین قرار داده مثل شافعین مثل رازقین ،اینها اثار اعمال و رفتار انسان است که تجسم ش میشود شفاعت اولیاء نصرت اولیاء الهی در برخی مواقف دنیا و اخرت و الله العالم الهادی
فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ ، خدا اینها را گمراه کرده به چی به تبعیت از هوی ، به ظلم ، ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون
[۵/۲۷, ۱۷:۵۱] .: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ

پس اقامه کن صورتت را برای دین حنیف ، فطرت الهی که مردم را بر ان فطور کرد (بر ان برید) تبدیلی برای خلق خداوند نیست این دین قیام و استواری یست ولی اکثر مردم نمیدانند

پس رو کن صورتت را وجه ات وجه یعنی ان حقیقت وجودت را که اثار وجودی بیشتری از ان اشکار میشود وجه ات را یعنی توجه و حضورت را برای دین قرار ده
یعنی نرم افزار وجودت راکه بالتبع سخت افزار ان هم می اید ،رو به طرف دین قرار ده ،هم نیت و روح ات را هم عمل و رفتارت را
با فاء تفریع امد یعنی حالا که شریک ،ظلم و تبعیت اهواء و گمراهی و بی ناصرشدن است شما تمام وجود برای هدایت برای نجات از شرک و ظلم و هوی پرستی، رو کن به طرف دین ،
فاقم وجک ،وجه ات را اقامه کن بایستان ،تمام ظرفیتش را بالفعل کن ،حداکثری برو نه حداقلی ،مثل عبید الله بن حر جعفی اسب و شمشیرات را نمیخواهند ،خودت را میخواهند

دینی که چند صفت دارد حنیف است حنیف ابراهیمی یست مایل است تند و پرشتاب نیست سحله سمحه است پاکی و اراستگی درش هست چنانچه ازده صفت حنیفیت بر می اید شرک و اغلال درش نیست بت شکنی یست با این وجود تقیه ای بت بزرگ درش هست که بت بزرگ را نمی شکند و کارها را به او استناد میدهد تا صبح حقیقت را اشکار کند

«ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ» «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبّ‏ِ الْعَالَمِينَ» «وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ»

وصف دیگر این دین فطره الله است یک فطور و برش خاصی یست کهالهییست هم به خداوند نسبت دارد و هم جامع است چون به اسم جامع الله اضافه شده ،الله اسم جامع صفات و اسماء است پس تو روی وجودت رابه طرف دینی کن که فطره الله است خود ان دین ،فطرت است میخواهی بدانی دین اخرالزمان که خدا راضی یست چه دینی یست دین فطرت است رویت را به طرف ان اقامه کن ،دینی که بریده شده حتمی شده قضی شده بر الله ،دینی که شرک به هیچ وجه درش نیست فقط الله است توحید است انهم اسم جامع جمال و جلال جامع شرق و غرب ،جامع مسیحیت و یهود

حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا
مردم بر ان جامعیت فطرت الله ،برش خدایی ،برش شده اند ،توجه داشته باشید که فطور به معنایی بریدن است اسم فاطر الهی خلق را بر یک قضایی حتمی کرده و کار تمام شده مثل عید فطر که ماه روزه را میبرد
همه مردم بر فطرت الله بر الگویی برش اسم جامع بریده شده اند و حتمی شده اند لذا تبدیلی در خلق الهی نیست
لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ،همچنانچه فطره الله است و فطر الناس علیها ،همچنان ،خلق الله است دوباره به الله اضافه شده و تاکید کرد که تبدیلی درش نیست تبدیلی که فطور الله گونه ش،عوض شود نیست ،هر چه جنود جهل در انسان میکند روبناست، کشت روی مزرعه توحید است ،لذا در قیامت زرعِ جنود جهل از خودش میشود و زمین به مالک بر میگردد
ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ
دینی که حنیف است مایل به طرف وظایف است سخت گیری که باعث بریدن شود و تگلیف ما لا یطاق باشد ندارد از کوکب و قمر و خورشید اطراف ات تو را عبور داد از افلین و محبتِ آفلین عبور داده تا به (انی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض حنیفا مسلما) میبرد ،
دینی که فطره الله است با درون وجود انسان و قضای وجود انسان هم جهت است ،
این دین قیم است انسان را قائم میکند این دین با ارزش و با قیمت است ،دینی که انسان را با حنیفیت بطرف فطره الله و خلق الله میبرد با شیب ملایم سحله سمحه در حرکت اثباتی به طرف جامعیت می برد این دین قیم است ولی اکثر مردم نمیدانند که این دین است که انسان را قایم میکند در زندگی فردیش و در زندگی اجتماعی یش ،به خاطر این ندانستن این اقامه وجه را ندارند
اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

اگر حنیف، حال باشد برای الدین در این صورت حنیف ،وصف معنایی دین است ،البته حنیف میتواند حال برای فاعل اقم هم باشد یعنی اقامه وجه برای دین در حال حنیف باشد سبک باشد نه اینکه (شددوا فشد الله علیهم) باشد یک دستور باید در سیر اثباتی دینداری یست که باز وصف دین الهی بازگو میکند که حنیف است یعنی بالملازمه این معنا را میرساند


در صورتى که «حنیفاً» حال براى «الدین» و نصب «فطرت» به خاطر بدل بودن براى «حنیف» باشد، معلوم مى شود همان طور که دین الهى، دور از انحراف و کجى است، فطرت انسان نیز چنین است.احتمال دارد «خلق» حاصل مصدر و به معناى «مخلوق» باشد و احتمال دارد مصدر و به معناى «آفریدن» باشد. بنابر احتمال دوم، مراد از این که «در آفریدن خداوند، تغییرى نیست»
«قیّم» صیغه مبالغه، به معناى «ثابت و استوار» است.(مفردات راغب).

«أَقِمْ وَجْهَکَ»: روی خود را متوجّه ساز. با خلوص و اهتمام هر چه بیشتر رو کن به عبادت و پرستش خدا. «حَنِیفاً»: حق‌گرایانه و مخلصانه (نگا: بقره / . حال ضمیر فاعلی مستتر در (أَقِمْ) یا حال (الدِّینِ) است. یعنی خالصانه و مخلصانه رو کن، یا رو به دین خالص و حقیقی کن. «فِطْرَةَ»: سرشت. آفرینش. خداباوری و خداشناسی (نگا: زادالمسیر). مفعول فعل محذوف (إِتَّبِع) یا (أَعْنی) است و یا بدل از (حَنِیفاً) می‌باشد. در رسم‌الخطّ قرآنی با (ت) نوشته شده است. «لا تَبْدِیلَ»: نباید تبدیل و تغییر داده شود. لفظ آن نفی است، ولی معنی نهی دارد. «لِخَلْقِ اللهِ»: مراد از (خَلْق) فطرت و خلقت است. یعنی باید سلامت فطرت حفظ و از راه حقیقی خود منحرف نگردد و باز داشته نشود. «ذلِکَ»: این چیز که فطرت خداشناسی است و در اعماق دلهای انسانها نهفته است و به هنگام بلاهای سخت، بیشتر از هر وقت دیگری بروز می‌کند. «الْقَیِّمُ»: استوار و پابرجا. راست و درست.الکتاب

مرحوم شاه ابادی ،در عرفان قائل به سبک ولایی و فطرت بود میگفت فطرت نمیتواند در ان واحد به دو چیز مشغول باشد لذا باید از یکی انصراف بدهد او ایه فاقم وجهک للدین حنیفا را همینگونه معنی میکرد که رو به دین و خدا کرده از غیر انصراف بده

در فلسفه علم درباره سادگی و عدم پیچیدگی نیز میگویند :
بین دو نظریه درست ارجح نظر ساده تر و زیبا تر است چون طبیعت اینگونه است دقت کنید


فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ این دین ، با نگاه حنیفیت فطرت است فطرتی که مردم را بر ان فطور کرده شکافته ،خلق کرد یک نحو برشی ست که الله گونه است اثار و نمود الله را دارد تجلی اوست شکافت از عدم به وجود ،شکافت علم به عین ، شکافت قضا به قدر ..فطور به معنای شکوفه زدن است گویا وحود شکوفه میزند گویا درخت علم وقتی به عین می اید شکوفه میزند گویا شکوفه اسماء است ،نکاح اسمائی ست ..فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ،ویژگی دیگر این دین حنیف ، این فطور اسمائی که بعید نیست اضافی باشد مشربهای مختلف وجودی ست هیچ تبدیلی درش نیست این دین قیم است ،قیام میدهد اینکه هر کس خودش باشد علیکم انفسکم ، از مشرب خود بخورد( قد علم کل اناس مشربهم) باشد ،( کل میسر لما خلق له) باشد

وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ولی اکثر مردم نمیدانند علم به این فطرت و دین حنیف و فطور اسمائی و مشرب وجودی و میسور خلقی خود علم ندارند

حنیف بودن دین و فطرت بودن اینگونه جمع میشود که مشرب ها و کانال وجودی شخصی نوعا مایل به صراط مستقیم است و نزدیک شونده به ان نه خود ان ، به قول امیرالمومنین ع شما نمیتوانید مثل من باشید ولی «ولکن اعینونی بورع و اجتهاد و عفّة و سدادٍ»

در روایات دین حنیف تطبیق بر توحید و ولایت شده که منافات با این بحث ندارد چون اینها هم اضافی و نسبیت درش راه دارد مراحل و درجات ایمان مختلف است حتی امتها


حنیف از میل است گویا صراط مستقیم یا میل به حق دارد یا حنیفیت سبل از صراط مستقیم است
اصلا تنافی با صراط مستقیم بمعنی قیام و کشیدن شئ برای قیام و بلند شدن است راهی است که شئ را می ایستاند تمام قوه ش را بالفعل میکند
حنیف به معنی این میتواند باشد که چون گل و طینت انسان شیرین و شور مخلوط شده چون جنود عقل و جهل هردو در انسان صف ارایی کرده
چون در انسان اقبال و ادبار عقل و جهل هردو هست
چون در اجتماع این مسائل در طیف گسترده است لهذا دین سهله سمحه است میل دارد با مدارا و به طاقت اضعف مامومین به جلو میرود ، خط تند و شیب تند ندارد

اگر چه به قول حکماء دایره ابسط الاشیاء و کامل ترین شئ است و سیر کواکب و سیارات بر اساس دایره است ولی ما در خارج میبینیم دایره کامل نیست بیضی است حنیف است میل دارد حتی شگل کره زمین هم دایره کامل نیست بلکه مثل توپ سر فرو رفته است

از مواردی که در جهان تکوین حنیف است عدول و میل دارد مدار است که خط مستقیمی است که در اثر نیروی گرانش منحرف میشود هوک ،نیوتن را از این مساله اگاه کرد

و دین نیز بر اساس ثبوت حنیفی ،حنیف شده

- «عن أبى عبداللّه(ع) فى قول اللّه تعالى «فأقم وجهک للدین حنیفاً» قال: قم فى الصلاة و لاتلتفت یمیناً و لا شمالاً


:فطره همان عالم ذر است؟
همان ساخته اولیه ی "الیوم دارت الایام کیوم خلق الله السماوات"
طینت بحسب ما یوول را چطور معنی میکنید همینطور فطره را ممکن است خلق الله را زمانهای مختلف فرق کند چون زمان و دهر در خلق اثر دارد پس گرایش به توحید و ولایت در زمانهای مختلف فرق دارد البته یکی از عوامل بعدی والدین است که یولد علی الفطره ( این فطرت میل به خداست که( انی لا احب الافلین است ) و (ابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه) این والدین دولت و مدرسه و رفیق او را عوض میکنند که( المجالسه موثره ) والله العالم الهادی


روایات و احادیث

- «عن أبى عبداللّه(ع) فى قول اللّه تعالى «فأقم وجهک للدین حنیفاً» قال: قم فى الصلاة و لاتلتفت یمیناً و لا شمالاً;[۱] از امام صادق(ع) درباره این سخن خداوند متعال «فأقم وجهک للدین حنیفاً» روایت شده است که فرمود: در حال نماز، ایستاده باش و به راست و چپ توجه نکن».

- «عن أبى بصیر عن أبى عبداللّه(ع) قال: سألته عن قول اللّه عزّوجلّ: «فأقم وجهک للدین حنیفاً» قال: أمره أن یقیم وجهه للقبلة لیس فیه شىء من عبادة الأوثان خالصاً مخلصاً;[۲] أبوبصیر گوید: از امام صادق(ع) درباره این سخن خداوند عزّوجلّ «فأقم وجهک للدین حنیفاً» سؤال کردم. فرمود: رسول اکرم(ص) را امر کرده است که روى خود را به طور خالص و بدون شرک و بت پرستى به سوى قبله کند».

- «عن زرارة، قال: سألت أباعبداللّه(ع) عن قول اللّه عزّوجلّ «فطرت اللّه الّتى فطر الناس علیها» قال: فطرهم جمیعاً على التوحید;[۳] از زراره روایت شده که گفت: از امام صادق(ع) درباره این سخن خداى عزّوجلّ «فطرت اللّه الّتى فطر الناس علیها» سؤال کردم. فرمود: خدا، انسان ها را بر فطرت توحید آفریده است».

- «عن زرارة، قال: قلت لأبى جعفر(ع) أصلحک اللّه! قول اللّه عزّوجلّ فى کتابه «فطرت اللّه الّتى فطر الناس علیها» قال: فطرهم على التوحید عندالمیثاق على معرفته أنّه ربّهم...; زراره گوید: به امام باقر(ع) گفتم: أصلحک الله! معناى این سخن خداى عزّوجلّ «فطرت اللّه الّتى فطر الناس علیها» چیست؟ فرمود: خدا، مردم را بر عقیده توحید آفرید، آنگاه که با آنان، پیمان بست که او را به پروردگارى خود بشناسند...».

- «عن عبداللّه بن سنان، عن أبى عبداللّه(ع) قال: سألته عن قول اللّه عزّوجلّ: «فطرت اللّه الّتى فطر الناس علیها» ما تلک الفطرة؟ قال: هى الإسلام...;[۵] عبداللّه بن سنان گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: «فطرتى را که خدا مى فرماید: «فطرت اللّه الّتى فطر الناس علیها» چیست؟ فرمود: آن فطرت، همان اسلام است (یعنى، تسلیم در برابر خدا)...».

- «عن مسعدة، قال: ...قلت لأبى عبداللّه(ع) أفَضَلالاً کانوا قبل النبیین أم على هدًى؟ قال: لم یکونوا على هدًى کانوا على فطرة اللّه الّتى فطرهم علیها... و لم یکونوا لیهتدوا حتّى یهدیهم اللّه...; مسعده گوید: ... به امام صادق(ع) گفتم: آیا قبل از آمدن پیامبران، مردم، بر طریق ضلالت بودند یا هدایت؟ فرمود: بر طریق هدایت نبودند. بلکه بر فطرتى بودند که خداوند، آنها را بر آن آفریده بود ... آنان، چنان نبودند که خودشان به هدایت دست یابند، مگر آنکه خدا هدایت شان مى کرد».

- «عن بعض أصحابنا عن أحدهما قال: إنّ اللّه قضى الإختلاف على خلقه و کان أمراً قد قضاه فى علمه کما قضى على الأُمم من قبلکم و هى السنن و الأمثال یجرى على الناس، فجرت علینا کما جَرَت على الذین من قبلنا، و قول اللّه حقّ. قال اللّه: ...لاتبدیل...از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: خداوند، در بین خلق، اختلاف را حتمى کرد و این امرى بود که در علم الهى بود. همان گونه که درباره امت هاى پیشین شما بود. آن، سنت ها و مثال هایى است که در میان مردم جارى است و بر ما نیز جارى است و سخن خداوند حق است که مى فرماید: ... لاتبدیل لخلق اللّه... .».
[۵/۲۷, ۱۷:۵۱] .: مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ

این اقامه وجه باید در حالی باشد که شما بسوی او بازگشت می‌کنید و از (مخالفت فرمان) او بپرهیزید، نماز را برپا دارید و از مشرکان نباشید

اقامه وجه برای دین در سیر و سلوکش لازم به انابه و تقوا ست باید از نماز استعانت گرفت و نماز را قائم کرد تا نماز ایستاده هم در این مسیر دست ما بگیرید

شان سلبی و تبری را هم بعد از این تولیِ اقامه وجه ،رعایت کرد و از مشرکین نباشیم وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ

«مُنِیبِینَ»: برگردندگان. توبه کنندگان. مراد این است که اگر مردمان را به حال خود رها کنند، جز یکتاپرستی و آئین آسمانی را بر نمی‌گزینند. یا این که: باید توبه کرد و به سوی خدا یا دین او برگشت. حال (النَّاسِ) یا حال ضمیر مستتر در (أَقِمْ) است و جمع آمدن آن به خاطر معنی است. چرا که مخاطب پیغمبر و منظور امت او است . انگار در اصل چنین است: أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ مُنِیبِینَ. یا این که خبر فعل ناقص محذوفی است و در اصل چنین است: کُونُوا مُنِیبِینَ.. (فطرت اللّه الّتى ... منیبین إلیه)«منیبین» حال براى ضمیر فاعلى فعل امر محذوف، یعنى «ألزموا» است. لازم به ذکر است که انابه، به معناى «رجوع مکرر در مکرر و مداوم» است.

در ایه قبل فرمود صورتت را به طرف دین اقامه کن در حال حنیف ،در حالی که انابه بسوی او کنید و تقوا او را رعایت کنید اینها باعث اثاره و بارور شدن است لذا باید دائم بطرف او توبه و رجوع کرد و تقوا داشته باش گناه نکرد که از خود واقعی و میسور خلقی دور نشد والا( نسوا الله فانساهم انفسهم ).معاذ الله .

توبه، انهم توبه دائمی بسوی حق تعالی مصداق (اذکرونی اذکرکم )است ، با رعایت تقوا هدایتهایی که در تقوا در قران امده نصیب میشود ، اقامه صلاه انسان را به وصال انچه هست و باید برسد میریاند اقامه صلاه باعث دستگیری نماز و اقامه کردن نماز ، انسان را ، (استعینوا بالصبر و الصلاه )است ، (ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر) است

با انابه و تقوا و صلاه انسان دیگر از مشرکین نیست و بلکه با رو کردن و اقامه صورتت به فطرت باعث میشود کهانسان راحت خود را و مسیر خود را پیدا کتد لذا نه یاس او را بگیرد نه ریا کند و ..یعنی شرک خفی و ظاهری نمیورزد
[۵/۲۷, ۲۱:۲۶] .: س :
سخن از مشرب وجودی نمودید سوال شد مگر نه میسوره است مگر نه شخص خودش را میگویید مینویسد میخواند و میطلب ،
پس چرا آن که دست دراز کرد دست خالی ماند و آنکه طلب نکرد عطا شد ؟! انکه حفظ جان میکرد جانش قبض و انکه از جان گذشت بخشیده شد
بسیار موارد دیده شده است که کسی در طلبی راهی و بی نسیب کسی طلب نکرده صد نسیب
گویا چنان است به انکه انتظار ندارد داده میشود


ج :

مشرب وجود قضای افراد و مقام ثبوتی یست

ولی اینکه جمعی نکوشیده رسیدند و قوم دویدند و نرسیدند ،این مقام قدر است یا همان اثبات
که (هرکس بخواهد جان خود را حفظ کند از دست میدهد ... ) روش مسیحیایی یست
و روش مولا علی فرار از قضا به قدر است

و امر بین الامرین است بین قضا و قدر
ماشاء الله لاحول ولاقوه الا بالله
[۵/۲۷, ۲۱:۳۴] .: جمعی به در پیر خرابات خرابند قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فروغی بسطامی

یعنی خراباتیان بدون تلاش میرسند ولی مناجاتیان با دویدن هم نمی رسند

خراباتیان مقام رضا و تسلیم است در برابر قضا و مولی،
و اهل مناجات اهل خواسته و صبر و دعایند که چون مبتلایند تا پاک شوند این مناجات انها به مقصد نمیرسد بیابان تیه شده

نسال الله العفو و العافیه و المعافاه
«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک»؛
[۵/۲۸, ۰۸:۰۰] .: مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ

از آنان مباشید که دین خود را پاره پاره کردند و فرقه فرقه شدند و هر فرقه ای به هر چه داشت دلخوش بود

در ایه قبل فرمود که اقامه وجه بسوی خداوند همراه انابه و تقوا و اقامه صلاه باشد تا نتیجه بخش باشد و رعایت تبری و دوری از مشرکین ،از مشرکین نباشید با من بیانیه در این ایه مشرکین را بیان میکند کسانی که دینشان را متفرق کردند ان فطره الله را ان غدیر را ،مولی علی را رها کرده و فلان و فلان گفتند از وحدتِ یوم الجمعه ی ولایت به تفرقه دینی رسیدند و از مدینه حصینه قلب المجتمعِفردی به تکثر و تشتت فردی رسیدند دین فردی شان خلوص وصفا و وحدت ندارد
و شیعه شیعه شدند دسته دسته شدند شِیَعاً جمع شیعَة ،نه اینکه مراد شیعیان باشند قران شیعارا مذمت کرده گروههای مختلف بودن نه شیعه را

حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ
این یک حس عجیبی یست اینرسی اجتماعی فردی یست ،اُنسی یست که افراد با بودن با یک گروه و مرامی پیدا میکند که هر کس انچه دارد را خوش میدارد و با ان خوش است بلکه دچار فرح است یک غرور باطلی دارند که ان سرزمین خود را قبله سرزمین ها و پادشاه خود ،فرزند خورشید یا ملکوت میدانند هر مرام سیاسی اقتصادی فرهنگی مرام خود دچار اخر مرام ها میداند یک شادی غرور آفرین باطل شده دچار میشوند .
هر شخصی را بـه کار خویش خوش اسـت کس نگـوید که دوغ مـن تُـرش اسـت
نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا
توجه به این موضوع باعث سعه صدر میشود اینکه ممکن است من هم به انچه دارم خوشحال و فرح زده باشم و بقیه چیزها را نبینم شاید اگر جایی او بودیم اینگونه سخن نمیگفتیم بالاخره( العصمه لاهلها ) کمی اهسته تر ،( لا تمش فی الارض مرحا)فرمود با ادب کسی یست که چون از در خانه بیرون امد همه را بهتر از خویش میپندارد وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (۱۸)وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ ۚ إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ (۱۹)لقمان .

فَرَّقُوا دِینَهُمْ»: آئین خود را به هنگام تکدر فطرت، به تبع هوی و هوس پراکنده و جدا ساخته‌اند و آن را بخش بخش کرده‌اند و به جای خداپرستی، هواپرستی نموده‌اند. «شِیَعاً»: جمع شیعَة، گروهها و دسته‌ها. فرقه‌ها و حزبها. «بِمَا لَدَیْهِمْ»: بدانچه دارند.الکتاب

من الذین ،جارو مجرور متعلق به، لا تکونوا مشرکین است

این بحث ادامه ایات فطرت است که با اقامه نکردن صورت بطرف دین قیم و فطرت و با علم نداشتن بدان ثبوتا یا اثباتا با انابه و تقوا و نماز همراه نشدن سبب شده که دین خودشان را دین اضافی و مشرب وجودی خود را نیابند و سبب تفرقه در دین شوند و شیعه ،شیعه شوند عده ی مشایعت این و عده ی مشایعت دیگری،حال اینکه فرمود (علیکم انفسکم) به ندای درونت گوش کن دنبال رو افراد خارجی راه می افتند نه حرف گوش کردن از صاحب قلب و عالم ربانی ،(من کان له قلب او القی السمع و هو شهید )

شیعه امدن اینجا دلیل به مذمت شیعیان امیرالمومنین ع که عالم امت و عالم ربانی علی الاطلاق است نیست والا لفظ شیعه درباره شیعه بودن ابراهیم ع نسبت به نوح ع وارد شده( ان من شیعته لابراهیم )

کل حزب بما لیدیهم فرحون واقعا هر گروه و دسته ی نسبت به داشته های خود مغرور میشود بلکه فرح میگیردش این تقسیم های مختلف و درجات مختلف و تجلیات اسماء است والبته جامعیت در امام دارد که" کل شئ احصیناه فی امام مبین "
[۵/۲۸, ۰۸:۵۲] .: وَ إِذَا مَسَ‌ النَّاسَ‌ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ‌ مُنِيبِينَ‌ إِلَيْهِ‌ ثُمَ‌ إِذَا أَذَاقَهُمْ‌ مِنْهُ‌ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ‌ مِنهم بِرَبِّهِمْ‌ يُشْرِکُونَ‌

هنگامی که رنج و زیانی به مردم برسد، پروردگار خود را می‌خوانند و توبه‌کنان بسوی او بازمی‌گردند؛ امّا همین که رحمتی از خودش به آنان بچشاند، بناگاه گروهی از آنان نسبت به پروردگارشان شرک می ورزند.

ضر انسان را به جایی میرساند که به فطرت میرسد منیبین الیه میکند

وَ إِذَا مَسَ‌ النَّاسَ‌ ، سختی انسان را مس میکند یعنی خیلی نزدیک میشود اما بیشتر از مس نیست ،اندک است ، سختی و شر دنیا نسبت به اخرت مس است و اخرت (تطلع علی الافئده) است معاذ الله

ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ‌ ، ضر در لغت ضرر است ، وقتی سختی دنیا انها را مس میکند ربهم را میخوانند هر کس از ظن خود شد یار من ، از مشرب خود خداوند را میخواند


مُنِيبِينَ‌ إِلَيْهِ‌ ،انابه او را به فطرت میرساند رجوع زیاد به او ،و ضر( بلاء )معاذ الله اینکار را میکند ولی چرا با چوب بلاء انسان منیب شود با معرفت با محبت انسان دایم الرجوع به او باشد به هر حادث کوچک و بزرگی انسان به او توجه کند به شر بگوید نکند خطایی از من سر زده به خیر حمد کند یا اگر خوفی یست بگوید نکند این خیر ،استدراج من است ،چه خوب که بند مشک چشمش باز باشد چرا چوبِ الف بر سر ما باشد چرا کوه فوق سر ما بیاورند( تبت الیک ) ما افتان و خیزان امدیم ای کسی که نزد دلهایی شکسته ای


مَسَّ»: لمس کرد. دست داد. «ضُرٌّ»: ضرر و زیان عظیم. مراد حوادث زیانبار و وقائع گرانبار است. «إِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ ...»: مراد این است که به هنگام مصائب سخت و بلایای شدید، مردم به یادخدا می‌افتند و این یکی از نشانه‌های فطرت توحیدی است (نگا: عنکبوت / ). «أَذَاقَهُمْ»: بدیشان چشاند. مراد از چشاندن، رساندن و دادن است.الکتاب
[۵/۲۸, ۱۲:۰۸] .: لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

تا به انچه به انها داده شده کفر بورزند پس تمتع کنید و بزودی خواهید دانست .

بین منبین الیه تا بربهم یشرکون چقدر فاصله کمی یست فاصله اش اذاقه ی رحمت است و بشر کفور نمک خورده و نمکدان چه راحت میشکند معاذ الله هنوز گرمایی رحمتی که به او داده سرد نشده که به بازار خود فروشیِ کفر ان سوی دیگر میرود
لیکفر ،یعنی غایت آن تمتع و اذاقه رحمت برای برخی،خودشان را نشان دادن است و مسیر کفر رفتن است ،هر کس در این راه ،ان کس که هست خود را نشان میدهد (حتی نعلم) از علم به عین خارج می اید چه مشگلی هست سبقتی نیست تاسفی نیست فعلا تمتعی ببرند (و ما کنا بمسبوقین) عقوبتی برای انها هست که وَلَا یَخَافُ عُقْبَاهَا (۱۵)شمس
فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ
بزودی علم الیقین و عین الیقین انها میشود که با خود چه کرده اند و تجسم اعمال میشود و قیامت انها درونشان بر پا میشود شعله هایی که( تطلع علی الافئده )معاذ الله .
کفر انواعی دارد این کفر ، کفر اجابت دعا در حین ضر است یا کفریست که در حین رخاء خدا نشناختن

لام غایت است چیزی شبیه املاء و استدارج قرانی ست ، چاق کردن و بردن گوسفندان برای ذبح است نردبان دادن برای بالا رفتن و با سر زیر امدن است معاذ الله .(لقد ذرعنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس) ، (اذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیهم العذاب) ست

این تمتع ها و لو مسبوق به فراموشی نعمت هاست راه خود بستن است کفر به ما قبلاست کفر به ان وعده و عیدهاست ان نذر و نذورات و چه بسا سبب کفر اعتقادی یست معاذ الله (لیکفروا بما آتیناهم)


فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ، این تمتع غیر از تمتع عمومی ست ،نظیر اینکه به مریض ،طبیب میگوید پرهیز نداری هرچه میخواهی بخور هر کار میخواهی بکن معاذ الله


«لِیَکْفُرُوا»: کفران نعمت کنند. بی‌باور شوند. «بِمَا»: به چیزی که. به سبب آنچه. «لِیَکْفُرُوا بِمَا آتَیْناهُمْ»: بگذار نعمتهائی را که بدیشان داده‌ایم بی‌سپاس گذارند و آنها را کفران کنند. بگذار نعمتهای ما ایشان را به کفر سوق دهد و موجب بی‌دینی و بی‌بندوباری و سرمستی ایشان شود. «فَتَمَتَّعُوا»: خوش بگذرانید و از لذّات و نعمات بهره ببرید. واژه‌های (لِیَکْفُرُوا) و (تَمَتَّعُوا) هر دو امرند و برای تهدید به کار رفته‌اند. اوّلی به صورت امر غائب و دومی به صورت امر حاضر است. گوئی خداوند در آغاز آنان را غائب فرض فرموده است، و سپس برای شدّت بخشیدن به تهدید، ایشان را رویاروی و مخاطب قرار داده است.الکتاب
[۵/۳۰, ۱۸:۰۰] .: أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ

ما بر انان سلطانی نازل نکردیم تا به انچه شرک می ورزند بدان سخن گوید

شرک سلطان ندارد ولی اگر خداوند میخواست اسماء خود را یا اولیاء خود را شریک عبادت خود کند دلیلی از اسمان نازل میکرد وحی می امد این سلطان و دلیل برای ان عمل بود ولی چنین سلطانی نیست

فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ
چرا ضمیر مفرد امد فهو یتکلم ؟ مراد مشرک است ولی باز در ادامه ان جمع بکار برد يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ ، شاید وجه ش اینست که وقتی که باید جواب این سوال را بدهند جواب شرک را بدهد همه تک تک در پیشگاه خداوند حاضر میشود و تک باید جواب بدهد ناظر به چنین صحنه ایست
وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا (۹۵)مریم
اگر چه موقف حشر گروهی برای امام و امتی ها هم هست که : فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِیفًا (۱۰۴)اسراء

در هر صورت در این موقف اجازه تکلم هست اجازه احتجاج هست فهو یتکلم ..

ضمیر به برای ذو العقول است میرساند که این شخص ملک یا مردی مثل مسیح است

این ایه استفهام انکاری ست یعنی چنین سلطانی چنین شخصی نیامده ولی همین که چنین فرموده دلیل است بر اینکه برخی چنین فکر میکنند یا زمینه ش بوده ،چیزی شبیه فتنه ی گوساله سامری ،یا گوساله امت ما که درهم و دینار است یا گوساله امت که فلان است و فلان در هر صورت شرک است که با ایمان هم میسازد چیزی مثل ارتداد از ولایت است وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِکُونَ (۱۰۶)یوسف ، معاذ الله

«أَمْ؟»: آیا. استفهام انکاری است. «سُلْطَاناً»: دلیل بسیار بسیار محکم و قانع کننده مکتوب در کتاب آسمانی. «یَتَکَلَّمُ»: گویا است. دلالت می‌کند. گفتن، در اینجا مجاز از گویا و رسا و روشن و آشکار بودن حجّت و برهان است .«أمِ» استفهام، باید بین دو جمله استفهامى قرار بگیرد. در این که استفهام قبلى آن چیست؟ احتمال دارد، فراز «بل اتّبع الذین ...» باشد. بنابراین، معنا چنین مى شود: «آیا آنان، جاهلانه، تابع هواهاى خودند و یا بر عقیده خود دلیلى دارند؟. دلیلى که ندارند، پس تابع هواى نفس اند.».

+ نوشته شده توسط جان نثاری علی رضا در جمعه نهم خرداد ۱۴۰۴ و ساعت 19:7 |